ز خونین پیکران از عشق گویم

“ز خونین پیکران از عشق گویم”

سخن ز افسانه های یار گویم

سخن از موج بی ساحل بگویم

سخن از پیچش گیسوی لیلی

سخن از راه بی انجام گویم

در این شبنامه های بی سرانجام

سخن از عشق بی پایان بگویم

سخن از واژه ی پنهان انجیل

سخن از جام خون عیسی بگویم

به هر واژه به هر مصرع به هر بیت

سخن از سر جان حلاج گویم

از آن مهر فروزان در دل و جان

خدای عشق و دل فرهاد گویم

ز شیرین دلبر طناز بی دل

ز مجنون رها از خود بگویم

نمی دانم در این دیوانگی های سکوتم

کدامین راز را با باد گویم؟

پرم از نامه های نانوشته

که در گوش نسیم از یار گویم

که شاید او وزد در گوش یارم

مدام از درد خود از عشق گویم

چنانم چشم در چشمان مهتاب

که با نورش به او پیغام گویم

به هر جا می روم روی نگار است

به هر رخ آن رخ بی تا بجویم

نگاه دلبران را در کتابم

نگاه بی نظیر یار گویم

نه از غم بلکه از شادی بی حد

به شوق آن صنم زیبا بگویم

سفر از خود به او از او به دادار

ز معناهای این پرواز گویم

فراتر از جنون از عشق بی حد

سخن از جاودان جانان بگویم

خداوند خرد جان مهر جاوید

شکفته در رخ دلدار گویم

منم مهراز این مجنون لیلی

ز خونین پیکران از عشق گویم

سید مرتضی موسوی (مهراز)

سبد خرید
پیمایش به بالا