“تو باده ی ناب بهشتی”
سکوت نگاهت هزاران سخن است
از شوریدگی هایم
از ترنّم باران عشقت بر وجودم
از خاطره هایی بی آغاز و بی پایان
از دلدادگی این مجنون بی پروا
تو لیلی من گل شقایقی
تو نسترن و یاسمن، اقاقی و سوسنی
تو جام هماره لبریز حقیقتی
تو باده ی ناب بهشتی
صفای این لحظه های تنهایی
نازبانوی فسون و فسانه
تو دلبر جاودان این دلی
نیمه ی گمگشته ام
جانم، روح و روانی
هر آنچه بدیدم و گشتم سراب بود و سراب
تو زلالی آب و روشنی آسمانی
به رهایی سوگند
به عهد جاودان ازل سوگند
به روح پاک صدایت
به لوح پاک درونت
به لبخند آشنای شفابخشت
به پیچ و تاب گیسوانت
به خم و اخم ابروانت
که منم آشنای دیرینه ات
هم او که ترانه خوان نام توست
هم او که هزاره هاست در پی توست
هم او که بر کوه دماوند
بر امواج مدیترانه
در نیل آبی و رُم
در بیشه زارهای نیجر و کنگو
در معابد تبت
در کوهساران و جنگل های هیمالیا
در مدارس چین
و حال در پرسه های شهر به شهر
خانه بر دوش
بر خطوط ربط
تشنه ی یافتنت
و غریق دریای خاطره هایت
بود و هست
منم مهراز آشنای هزاره ها
درود ای سرود فناناپذیر دلبری
بی خستگی تو را خوانده ام
هماره خوانده ام
مرا دریاب
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”