“تو آن تکمیل هر نقشی”
نگارا در میان آرزوهای نهانم
تو آنجا بودی و در من، نهانم
میان نقش هایی پر ز ابهام
کنون نقشی شدی پر رمز و ایهام
در این دنیا شدی قابی پر از مهر
میان جنگ و نفرت، سایه ی مهر
فراتر از کلام نقش و معنا
شد این پیر هزاران ساله برنا
منم در لطف تو چون رام رقصان
چو رستم در میان خوان و میدان
میان هر صدایی دل سپردم
که تا رنگ صدایت را نیوشم
به هر نقش و لطافت سوی رویت
شدم یکسر چو دیده بهر رویت
در این تکثیر بی حد از رخ تو
نمی دانی قر.م چون بود بی تو
کنون در هر دریچه از بهشتم
تو را یابم تویی تنها نگارم
چه لطفی آمده در این تصاویر پر از رنگ
به هر قابی تویی آنجا چه پر رنگ
چو مروارید بی نقصی درون این صدف ها
تو آن گلچهره ای کز روی تو مستند گل ها
به بوی زلف تو پروانه ها مست
خراب شهد شیرینت چه سرمست
در این مهرابه ی عشق و لطافت، جشن، فرهنگ
تویی و چهره ات چون قبله وسنگ
تو آن اندازه ای کز عشق باید
تو آن ساحل که بر هر موج باید
تو آن تکمیل هر نقشی ز معنا
تو آن مستی هر می، روح و معنا
تو آن نوری که در هر چشم بیناست
تو آن سوری که در هر جشن پیداست
تو هم آنی و هم اینی رهایی
تو هم نقشی و هم صورت تو مایی
تو آن دردانه ی زیبایی و مهر
همان بانوی فرزانه پر از مهر
صفای محفل یاران، در این شعر
توی مطرب خدای رقص این شعر
تو آن روی فریبا آن پریچهر
چو سیمرغی، فرشته روی پر مهر
منم در این خرابات پر ار شور تو سرمست
از آن شهد شکرریز لبان تو چه سرمست
منم غرقه میان موج هر نای و نوایت
منم مهراز، آن دردی کش جام نگاهت
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”