مست باید رفت

“مست باید رفت”   جان من مستانه تر باید زدن بر ره میخانه بی پروا زدن سوختم آتش گرفتم ای رفیق کو وفایت کو صفایت ای شفیق اشک در چشمان من پیمانه گشت چون دلم در پای تو دیوانه گشت خون دل از مردمم راهت فتاد تا که آه عاشقی در دل فتاد بی خودم …

مست باید رفت ادامه »