اشعار

دیوانه ی نور

“ديوانه ی نور” هر که هستم هر کجا من عاشقم همچو خاکستر سوزان سايبانم خورشيد بی غروب اما تاريک تکيه گاهم برق نيروی نگار سر بسوی ابديت ساری در فراسوی نگاه نام او بر همه غربت پر رنج سياه ذکر اميد و رهايی با ماست سرخوشم از تب بيداری خود از فروغ روشنی در شب …

دیوانه ی نور ادامه »

شبگرد خراب

شبگرد خراب هر دم از اين جام بنوشيم و به مستی در عشق چو گرداب خدا دست فشانيم مستيم و همه شب به سراپرده عشاق ما زنده به آنيم که آرام نگيريم ما در هوس نور مهش در دل شبها شبگرد خرابيم و در آفاق روانيم شاهيم و در آن جايگه راز چو شهباز پرّان …

شبگرد خراب ادامه »

هفت شهر عشق

هفت شهر عشق هفت شهر عشق را فرهاد گشت ما هنوز اندر طلب درمانده ايم سرخوش از معنای عشقش بی دليل در پی حل معما رفته ايم همچو موسی در پی آن پير عشق ادعای معرفت را كرده ايم شرحه شرحه در پی نازش نماز خوانده ايم و در نيازش مانده ايم در قفای حق …

هفت شهر عشق ادامه »

سبد خرید
پیمایش به بالا