صورش بدمیم و همه اسرار بگوییم

“صورش بدمیم و همه اسرار بگوییم”

 

ما دوش ز تقدیر به عصیان بجستیم

چون باد به آفاق زسر شور گذشتیم

دریای عدم را که همه موج بلا بود

بر کشتی نوح و به تولّا بگذشتیم

در پای ره آن شه خوبان

از نفس و ز اندیشه به ذکرش ببریدیم

ما در شب تنهایی و در کوه نگارش

شهدابه ی اسرار اناالحق بچشیدیم

در کنج دل انگیز مکان، در پس اوقات

ما نقش حقایق به سر دار بدیدیم

آنان که به همت به عنایت برهیدند

بر دار و به شمشیر بتان کشته بدیدیم

زان شاهد اسرار ربوبی به تمنّا

راز سر بر دار شهیدان وفا را بجستیم

گفت: مذهب ما عشق و تولّای خدا گشت

ما زنده به عشقیم پس آرام نگیریم

ما جلوه ی اوئیم و همه کثرت فانی

در ساحت عرشش هرچه نالیم نمانیم

آبیم که در آتش نورش به نوازش

چون ابر بگشتیم و دگرباره بباریم

ما در ره او سالک میعاد

اما به دگر بار رسولش به نزولیم

ما قائم و صاعد به قیامت

افتاده ی بر خاک سجود و به قعودیم

گر در پی اسرار بکوشیم و به کثرت

جوینده به شمعیم که در انوار روانیم

ما در پی حقیم و به وحدت

اسرار بخوانیم و در اسرار نمانیم

ما قطره ی عشقیم چو خون دل حلّاج

صورش بدمیم و همه اسرار بگوییم

 

“سید مرتضی موسوی (مهراز)”

سبد خرید
پیمایش به بالا