“شمس در خانه ی ما بود”
شمس در خانه ی ما بود و نمی دانستيم
يار در محفل ما بود و نمی فهميديم
عشقش به تجلی ز همه دلها بود
ما در پی دلدار، قلندر بوديم
دلدار، سرود عاشقی سر می داد
ما سرخوش و مست، ديده ها می بستيم
او ساز و نوا به كوك ما می پرداخت
ما ساز و نوا به كوك خود می بستيم
اين قصه ی دلربايی فرهاد است
كز دور زمان به نای او می جستيم
سيمرغ وجودی كه مه دوران بود
در شور سرودش دل شادی داشتيم
صد حيف كه در خواهش خود می گشتيم
عشق در مسلخ خود می كشتيم
“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”