شبگرد خراب
هر دم از اين جام بنوشيم و به مستی
در عشق چو گرداب خدا دست فشانيم
مستيم و همه شب به سراپرده عشاق
ما زنده به آنيم که آرام نگيريم
ما در هوس نور مهش در دل شبها
شبگرد خرابيم و در آفاق روانيم
شاهيم و در آن جايگه راز چو شهباز
پرّان ز سر شوق دل آرام نداريم
ما شهپر عشقيم و به دلها زده ايم راه
چون شب پره هر شب پر پرواز بسوزيم
پيمان نشکستيم و به پيمانه زدیم فال
تا قلب قضا را به سر انگشت محبت بنوازيم
در دايره ی حسن جمالش زده ايم خال
تا بارگه ناز به سر و پا دوانيم
جامی ز می ناب به دست و ز سر شوق
پرسان ز پی زلف مَهِ نوش روانيم
بحريست در اين جام ز جودش به کرامت
اما همه تشنه ز پی نوش روانيم
جام است دل و جان همه آئينه جمشيد
اما ز پی جام جم او چو فرهاد بناليم
چون دُرّ گهربار چو قطره به درخشش
در بارگه نور، کنون ذره ی ناریم
شیرین سخنِ ما بگفتا که به رقص آی
در وصلت شیرینِ دل افروز چه شادیم
سيد مرتضی موسوی (مهراز)