“سبزپوشان”
عشقبازان در ميان آتشند
بين چو ققنوسان ز آتش می جهند
پركشان تا عرش اعلی می پرند
عشق را تمثيل ديگر می شوند
جام، از خون دل هم می زنند
يكدله ظلمت ز هم در می درند
اين جوانان، مِهر زنده بابكند
نور حق در عمق ظلمت رستمند
پيروان آن حسين سرورند
جان به كف، عباس دوران ساغرند
————————-
گر يزيدان زمان، عاشق كشند
ظهر عاشورا، محرم، می كشند
بر سر منبر ملبّس می شوند
و آن شياطين، صورت حق می كِشند
————————-
اين جوانان، جلوه ی حق، رحمتند
راه پويان حسين و اكبرند
مكر تلبيس شياطين، كی خورند؟
مشق هوش از درس حيدر می برند
زير سمّ شمرها جان می دهند
خفته در خون، يا حسين سر می دهند
————————
آن طرف، نامردمان غوغا كنند
مشق تزوير و تجاوز می كنند
يا حسين و يا علی سر می دهند
ليك از جام شياطين سرخوشند
كاسبان زهد و از حق دم زنند
حق كجا و اين رذيلان؟! رهزنند
از وليشان هر دمی دم می زنند
در توهّم، فيض حق از او برند
اين خبيثان، نطفه از شيطان برند
گفته ی حق در كتاب و ابترند
————————-
اين طرف، نور مكرّر، واصلند
سبز پوشان رها و صابرند
لوح آزادی به تن، رويان تنند
در هزاران رخ، ولی يك پيكرند
يكدل و يك جان به هم پيوسته اند
بی نياز از هر ولی و بالغند
با خرد اين صورتكها می درند
جهل را در هر وجودی می درند
خون حق هردم خروشان می كنند
راه حق هردم هويدا می كنند
نقش عاشورا به هر دم می زنند
كربلا اين جا محيّا می كنند
همره من، صور را اكنون زدند
رستخيز است و كنون برپا زدند
اين جوانان نقش عيسی می زنند
تو مشو راضی كه مصلوبش كنند
سالك راه حسين، آزاده اند
در مرام عشق، اينان رهبرند
همرهی كن، با من و تو ماشوند
همچو سيمرغی شوند و پر زنند
“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”