“رویای پروانه”
در خواب دیدم دلبرم پروانه بود
مست در باغی دل آرا پر گل و ساز و نوا
غرق شادی پرکشان در رقص باد
می پرید آزاد و مست بی آشیان
از گلی بر سنبلی بر غنچه ای
من به دنبالش به هرسو پرکشان
آشنا با رقص او در دام او
غرق لبخندش به نازش مست مست
می پریدم عاشقانه آتشی در دل نهان
او به هر جا طعم بوسه می نهاد
من همان جا می نهادم بوسه ام
هر کجا پایش به آن جا می فشرد
بوسه ای بر جای پایش می زدم
چون شناگر در نسیم موج وصل
در میان موج رقصش می شدم
در نگاه آشنای او روان
مست چشمانش فدایی می شدم
در میان عطر موهای پریشان نگار
مست و سرخوش می شدم
از نفس های دل آرایش چو جان
جان گرفته سبز و خندان می شدم
ناگهان خورشید آمد شد دمان
یار بنشست بر جایی و گفت با من نشین
مهر می آید کنون با من بمان با من ببین
من نشستم در کنارش او در آغوشم رها
مات و مبهوت رخش گشتم خراب
هر دمی جان می سپردم بر کرشمه، ناز او
گفت اکنون چون سپیده می دمد
ما رها در نور او گم می شویم
کم کمک نور سپید آمد برون
من به هر دم در هوای عاشقی
در نفس ها و نگاه یار خود گم می شدم
دل به او داده شدم همراه دل
او به من دل داد و ما همدل شدیم
جان شدیم و در میان نور عشق
چون سپیده بردمید آتش شدیم
غرقه در هم غرقه در معنای عشق
جان هم گشتیم و بی پیکر شدیم
آتش عشق خدا ما را ربود
جاودان در عشق و معنا گم شدیم
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”