پیمانه بزن

“پیمانه بزن”

 

آنان که همین خانه ی سنگی طلبیدند

این خانه گزیدند و صفایش نگزیدند

لیکن طلبیدند دل و عشق جهانتاب

آنان که ره مستی جانانه گزیدند

این عشق، عصا و ید بیضاست

که اندر تب آن از دل کثرت برهیدند

خوش باد هم آنان که چو پروانه ی عاشق

از شمع گذشتند و به نورش بپریدند

این کعبه کجا و سر سودایی بی تاب؟

یاد آر سر افراز شهانی که دل و جان طلبیدند

آدم که بر او سجده نمودند به تسبیح

نقشیست کز او سرّ معانی بشنیدند

یادی هم از آن شمس معانی به سر آمد

آن خانه به دوشی که از او صور دمیدند

گفتا که در این نقش نیابند خدا را

آنان که در این لوح درون، یار نیابند

ما معتکفیم از سر تقدیر در این جامه ی تردید

این جامه دریدند هم آنان که لقایش بگزیدند

پیمانه بزن از می بی رنگ انا العشق

هم راز خرابات نشینان که به دل خانه نشینند

 

“سید مرتضی موسوی (مهراز)”

سبد خرید
پیمایش به بالا