“نوش چیست؟”
یک دمی با ما سفر کن آشنا
ماهی دریا شویم و در شنا
با سر سودایی هم سر کنیم
دل به هم بازیم و راهی سر کنیم
قطره قطره مزه ای از حق چشیم
دُردی لعلش ز جانها سر کشیم
آخر این ساقی ما چون آفتاب
هر دمی گوید بیا، رخ بر متاب
هر که از ره می رسد گوید درود
بهر مستان می زند هر دم سرود
آن که در ره مانده می گوید بتاز
قبله ات خورشید، کن راز و نیاز
کن نماز عشق، بی رنگ و ریا
خدمتی آور به خلقم بی ریا
رسم و راه عاشقی با ما بساز
مَرکبی از آه دل با ما بساز
باغ پردیست به زُهّادان سپار
زان که عاشق پیشه ای، مهرت سپار
گفتمش در دوستی، مهر و صفا
با رفیقان می کنیم مشق وفا
عاشقی رسم تو از دیرینه هاست
پس بگو، عاشق کشی رسم کجاست؟
خون عاشق، رنگ سرخ راه توست
دل همان جام پر از سرخی توست
جان ما هم آن سبوی پر زنوش
خدمت عاشق، شرابی پر زنوش
پس بگو، نوشی بوَد بر نوش، نوش
در خرابات مغان هر دم بنوش
رقص جان با لحظه های خوش بساز
دل به دست آر و دلی را خوش بساز
درد با هم دردیت کمتر بشوی
درد با شادی دل، کن شست و شوی
یک دمی از درد را مرهم گذار
یک دمی از سرخوشی جایش گذار
هیچ می دانی که این رسم وفاست؟
شاد کردن، شاد بودن، رسم ماست؟
آن خدایی که همه عالم هم اوست
ذره هایش هر دمی در رقص اوست
عالمی، در عشق، گرداگرد هم
این همه در رقص، گرداگرد هم
ذره هایی عاشق و شیدای هم
گِرد خود گردان و گرداگرد هم
رقص و سازی این چنین هر دم فزون
می کند عشق و، جنون آرد، جنون
این چنین گردد به یک دم ذره ای
عشق ناب و آتشی بر آتشی
پس، جنون آمد ز نوش و نوش چیست؟
خدمتی بر دیگری، بی چون و چیست
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”