“خضر فرخ پی هماره سبز باد”
ساقيا جامت پر و پيمانه باد
بار وصلت عام و بی اندازه باد
خانه ی عشقت پر از عشّاق پير
مجلس بزمت پر از افسانه باد
يار من در گوشه ی ميخانه ها
بزم مهرت خرم و فرخنده باد
از صفای صوف دلهای خراب
خضر فرخ پی هماره سبز باد
ما ز يار خود به ياد آريم و ليك
محفل ياران ديگر هم پر و پيمانه باد
اين چه جمعی گشته يار و ياوران
يكدل و يك جان و صدها پيكران
قصه ی فرهاد و كيخسرو يكیست
دل چو در شيرين بود يكدل چنين
قطره ها چون در دل دريا شدند
يك نماند و دو نماند و آنهمه دريا شدند
“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”