هم نفس شو

“هم نفس شو”

 

قصه ها ديگر شدند و يار نيست

صفحه ها ماتم شدند و ساز نيست

كاروان بی سر شد و دلدار نيست

ساربان پرپر شد و سردار نيست

شب پره آتش شد و پرواز نيست

غنچه بی پيكر شد و گلساز نيست

دل شكست و ديده ام خونبار نيست

ساز هم بشكست و ديگر نای نيست

بر چليپا نقش عشق و يار نيست

رند سرمستی دگر در كار نيست

پهلوان مهر در پيكار نيست

گوئيا، ديگر جهان دادار نيست

محفل ما، بی تو، هم آواز نيست

های و هوی ما دگر همراز نيست

پير من، فرهاد، ديگر تاب نيست

مهر ما خورشيد شو، مهتاب نيست

اين سپاه عشق را پرگار نيست

گوئيا مهراز را هم راز نيست

با تو هستم، بی رفيقم شور نيست

هم نفس شو، بی تو دیگر عشق نيست

 

“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”

در سوگ جدایی از فرهاد لقمانیه، پیر عزیز سفر کرده

بهار یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت

تهران

سبد خرید
پیمایش به بالا