“ای همه خوبی و پاكی”
دستان مهربانت
كوتاهترين روايت پاكی
و زيبايی
گلی است كه در امتداد ساقه ی نگاهت می رويد
گل خنده های كوتاهت
نقا شی های آبرنگی
كه هر لحظه رنگ می بازد
خشونت را در باغ وجود تو راهی نيست
حتی “فرياد” به جرم سختی
در تو ندميده است
مويت، امواج ايستايی است
كه تموج را در خود، جابجا می كند
و چشمانت
آينه هايی سياه فام
انعكاس مهستان هر آرزو
و ساغرهای لبالب شادی
كه پيش از خود
بيننده را مست می كنند
يگانه ای
اما تلون كثرت در توست
و صدايت
مخملی از موج
كه فضا را از احساس راحتی می انبارد
و تو امتداد منی
اميد خوشبختی
در مهربانی رسا
زيبا
دلكش
جان من!
چگونه امتداد من شكسته ای؟!
وجودم را بر آشفته ای!
آه که،
در وجود خويش
دريايی نهفته ای
ماه رخم
“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”