“عشق ناب”
ما در ره عشق ناب حق مانده ی وصلیم
با یاد وصالش همه دم مانده ی فصلیم
تقریر به مهرابه و در مایه هم اصلیم
تقدیر به هجران و به عشقش چو الستیم
در عمق کلامش طرب آسا به نواییم
در محفل انسش شهد پرواز بنوشیم
در جوش وجودش به تمنا بنشستیم
تقویم بشستیم و به دولت همه رستیم
ما از کف این دار پر از دام برستیم
ما سرخوش از آن محنت ایام برستیم
در دام ثنایش همه دیوانه و مستیم
در یاد رخش از کف دیوان همه رستیم
در بوی بهارش به نسیمی برهیدیم
جانی دگر آمد که تن و جان بدریدیم
جامی ز گل روی جمالش طلبیدیم
دریا به کف آمد متحیر بشکستیم
سلطان وجودی که به او عاشق و مستیم
فارغ ز دلیلی که به او زنده و هستیم
ما ذره ای از عمق وجودش به شهودیم
در تابش او قطره ای از ذوب وجودیم
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”