دیوانه ی نور

“ديوانه ی نور”

هر که هستم هر کجا

من عاشقم

همچو خاکستر سوزان

سايبانم خورشيد

بی غروب اما تاريک

تکيه گاهم برق نيروی نگار

سر بسوی ابديت ساری

در فراسوی نگاه نام او

بر همه غربت پر رنج سياه

ذکر اميد و رهايی با ماست

سرخوشم از تب بيداری خود

از فروغ روشنی در شب تار

در فراخنای زمان

ابديت جاريست

نه سکون که سرابی پر آب

بی سرانجام در انجام رها

بوده ام تا بشوم بی فردا

شايد از کوثر پر مهر خدا

قطره ای باشيم چون آب حيات

شايد از آتش او در دل ما

کوه سينا بلرزد که چطور

ما همه نور بسوی ابديت جاری

او همه سنگ که نوری در اوست

بالله آنگه که خدا قرص جهان می فرمود

کوه بانو مأمن ماه دل افروز تو شد

او همه نور شد و بر ما تافت

ما همه ذوب شديم چون سيلاب

کعبه ام دل جان من شد حرمم

آنگه از سعی خرد

رو بسوی جان پر شور تاختم

سرّ او در دل من روضه اميد شد و

تن من گلشن ناهيد

با ناز خراميد بسوی شب ما

شب خورشيد شد و خضرء نور

تن ما سبز شد و او همه سبز

روح ما رنگ شد و او همه رنگ

عاشقش گشتم و ديوانه او

چون همه نور شدم در دل نور

“سيد مرتضی موسوی (مهراز)”

سبد خرید
پیمایش به بالا