“دردت را فریادم، رفیق”
فریاد باید کرد، فریاد
شاید بگریی چه سود؟
که نیست گوشی شنوا؟
که نیست هم درد و هم آوا؟
فریاد کن رفیق! که من تو را سراپا گوشم
نه به آرزویی که تو نیز، گوش سپاری مرا
می خواهم دردی کم کنم، از دردها
تا ته سر کشم، فریاد دردت را
من، هم درد شاید نه، اما رفیقم
بغض فرو مده بگو، بگو
من هم نفسم، هم آوا
فریاد کن رفیق، فریاد
من با تو هستم تا ته فریاد
تا آنگاه که شعله ی شادی هم فروزیم
تا آنگاه که گرم شویم در آتش هم
تا آنگاه که فریاد کنیم بی کران
نه فریاد درد، که فریاد شوق
فریاد شاد شاد شاد
من با تو هستم، دردت را فریادم
من با تو هستم، پر از فریاد
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”
هیجدهم آذر ماه نود و دو خورشیدی
دهلی نو