در کیش و ماتم

“در کیش و ماتم”

دریافت فایل شنیداری

به حکم عشق در بازی نشستم

منِ بی دل به حکمت رخ شکستم

 

کلاه از سر نهادم در رخ تو

چو شاهی بی سپاهم در ره تو

 

چو سربازی پیاده خسته بی سر

نهاده سر به کویت مانده بی سر

 

تویی بی بی دلبر آتشین یار

که سوزم از نگاهت هر دم ای یار

 

ندانم صفحه ی شطرنج بازی

شکسته خسته بی پیکر به بازی

 

ز اسب خود زمین خورده چو خاکم

به هر سو می روم در کیش و ماتم

 

منم تسلیم چشمانت خرابم

در این وادی چو مجنون در سرابم

 

غم لیلی به دل در خون و دردم

به طوفان نگاهت همچو گردم

 

فراتر از جنون ناید به واژه

که گر آید جنون زاید ز واژه

 

کنون دانم غم فرهاد و شیرین

غم بیژن منیژه، ویس و رامین

 

کنون چون پهلوانی در تلاشم

میان جنگ با خود همچو رامم

 

روم هر سو رهی جویم به سویت

به کوه دل زنم تیشه به کویت

 

چو پروانه که سوزد بهر دلبر

میان آتشم در مشق دلبر

 

شکستن را ز خود آغاز کردم

کنون صد پاره مکتوبم به بادم

 

ز هر برگ وجودم یک سرودی

رود بر این قلم آید سرودی

 

شکسته آینه هر تکه ام رخ

هزاران رخ برون آید ز هر رخ

 

ز این تکثیر بی حد از وجودم

مرا خوانی به وحدت ای نگارم

 

تو ای بی تا نگار پاک یکتا

کشی من را به ره ای پاک یکتا

 

به راه عشق خود افتان و خیزان

چو گردابی کشی در عمق رقصان

 

منم افتاده از اسب غرورم

نشسته در تمنا در سجودم

 

به مهرابه به تسلیم و به خواهش

دهم هر دم سر و جانم به خواهش

 

سر از پا در رهت هرگز ندانم

خموشم غرقه در جوش و فغانم

 

منم سویت چو آهو سوی صیاد

شکاری مسخ در چنگال صیاد

 

نمی دانم چرا اینگونه مستم؟

در این اضداد مانده من چه مستم

 

تکامل را به اضدادش بیابم

چو آتش در میان آب یابم

 

نه این اسطوره و حکمت نه عقل است

تماما عشق بی حد، راز و رمز است

 

فزون از دین و دانش از حساب است

ز جان آید ز جانان، بی مثال است

 

نشاید گفتن این حال پر از شور

به وصف واژه ها حال پر از شور

 

به تو لیلی بگویم ای دل من

فزون از طاقت مجنون دل من

 

بیا در این تلاطم های بی حد

مرا آرامشی شو عشق بی حد

 

که دیگر نیست آن صبر و قرارم

نفس ناید دگر جانم قرارم

 

نفس در یک هوایت جان دهد باز

به این دلتنگ رویت دل دهد باز

 

نگاهی بامحبت تا که مهراز

دگر باره زند بالی به پرواز

 

“سید مرتضی موسوی (مهراز)”

سبد خرید
پیمایش به بالا