“چرا در کربلا خونبار هستی؟”
سلام ای عشق، ای معنای هستی
چرا در کربلا خونبار هستی؟
حسین این مظهر عشق و کرامت
چرا در دست یاران لئامت؟
کجا رسم رفاقت بود کشتن؟
چنین بی پیکر و مظلوم کشتن؟
اگر او گفت جانا عاشقم مست
صلیبش برکشی باید تو سرمست؟
کجا رسم وفا اینگونه بوده؟
که ساقی را کنی دستان ربوده
مگر جرمش چه بوده بهر عشقت؟
سبو در دست آمد بهر عشقت
که جام عاشقان پر می نماید؟
ز مستی جام دلها پر نماید؟
مگر بانوی عشق آن زینب پاک
چه آورده به تو جز یک دل پاک؟
که باید اینچنین شرمنده می شد؟
به فرزندان خوبان مانده می شد؟
مگر آن مظهر مهر و شهامت
حسین، آن پهلوان مرد شهامت
چه گفت جز حق، عدالت، عشق، رٲفت؟
که بر درماندگانت بود رٲفت
به هر مظلوم درمانده چو سایه
خدا را پیکری بود و چو سایه
نگفتی جام زهرا خونچکان گشت؟
به چشمانش سرِ جانش جدا گشت؟
همان کو نور چشمان رسول است
عزیز و عشق مولا و رسول است
که هفتاد و دو پیکر چون مسیحا
همه عشق و همه دل چون مسیحا
همه نقش رهایی از تن و بند
گسسته در ره تو از همه بند
شدند مصلوب در اوج شقاوت
به دست مظهر ظلم و شقاوت
چنان در خون وضو کردند جانا
که خون هم آمده در شرم جانا
چنان نقشی زدند بر لوح هستی
که گویا خود تو هم درمانده هستی
تکامل را دگر اوجی نمودند
به هفتم شهر عشق، صورت نمودند
چرا با اینچنین یاران پاکی
سلام خون نمودی جان پاکی؟
اگر یک عاشقی آورد جانش
سرش را برکنی گیری تو جانش؟
کنون دانم که این راه حسین است
سر و جان را سپردن راه عشق است
مسیر انتظار سرخ یار است
ز هابیل این خط خونین روان است
طریق خدمت و عشق و رهایی
طریق جانسپاری در رهایی
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”