“بی خردی مردمان درد جهان است”
در ترنم حس تو در مشق و نگاهم
باران شوی آنگاه که من تشنه ترینم
جانم شوی آن روز که در مرگ و خزانم
خون شوی به رگها و سراپای وجودم
در عمق نهان در دل من خنده و عشقی
فریاد پر از شادی پنهان خدایی
در دیده ی من تو همه نوری تو چو ماهی
مهتاب شوی در شب تارم تو صفایی
پروانه شوی در دل و رویا و به پرواز
من در پی تو بهر تو در شوق به پرواز
هر چهره ی گل روی تو آرد به نگاهم
گویا که تویی معنی زیبایی عالم
صورتگر رازی به هر موی پریشان
ای جان تویی آن موج به هر موی پریشان
در هر قدمم هر نفسم در دل هر واژه ی شعرم
همراه منی هم نفسی ذکر تویی میان شعرم
ای دلبر دردانه در این خانه ی پر مهر ندانم
این بازی بی مهری مردمان به هم چیست ندانم
گویا که نقابی به نگاه مردمان است
کان چهره ی خود یاد نیارند که شاه است
حرف از دل و دلدار شده مضحکه انگار
موشک شده نقل و سخن از مرگ گهربار
تصویر شکستن دهان ها و بریدن زبان ها
اخبار شبانه و شده معنی هر روزه ی دنیا
کودکان غرقه به دریا میان موج و تنها
گویا شده قصه های شبهای زمستانه ی دلها
انتظار کرکس به دنبال نفس های دم مرگ
بر پیکر کودک گرسنه شده تصویر از این ننگ
انسانیت و مهر و محبت چو سخن شود به هر جمع
گویند و بخندند که نان است و یا آب بکن جمع
در معرکه ی سیاست و مذهب و تزویر
سرمایه و زور است میاندار و جهان است چو تزویر
در مدرسه و درس مدام است سخن ز جنگ و کشتار
در کودک پاک مدرسه خدا شده رهبر کشتار
این درد کجا برم که از عشق چو گویند و سرایند
گویند که وهم است و چو تصویر خیالات خوشایند
هر جا سخن از خدمت و همراهی و مهر است
یکباره شود تهی گروه و در مهرابه خراب است
این بادیه بسیار کند عاشق دیوانه به زنجیر
هر مفتی بی پا و سری حکم دهد حکم به زنجیر
آن کس که شود رستم دلداده و در راه حقیقت
نسرین شود و نرگس و مصلوب به زنار حقیقت
ای جان جهان بی خردی مردمان درد جهان است
ورنه ز چه رو بی هنری راهنما به مردمان است
گر کور شود راهنما ره به کجا برد عیان است
در مردم نادان که شوند پیرو کوران چه توان است
بازی کثیفیست در این معرکه ی سبقت تزویر
آن به که نباشیم و نمانیم در این دیار تزویر
ساقی بچشان باز از آن دردی عشقت به دل و چشم
مستی نگاهت کند آرام مرا روشنی چشم
در این همه سختی که در این عالم و هستیست
مهمانی آن خنده ی لب های شکرریز تو هستیست
یک جام دگر از لب پر خون تو افسانه و مستیست
مهراز کماکان به ره عشق تو رهوار به مستیست
“سید مرتضی موسوی (مهراز)”