بدم بر آتشم

“بدم بر آتشم”

 

با دل می پویم

شاید که نسیم عشق

بنوازد روحم را

که سراپای وجودم

در تاریکی بی انتهایی

غرقه در غرقه است

سکوت مرگ را می شنوم

اما ترنّم بارانی نیز به گوش می رسد

هیاهویی بس زیبا

که مرا به تکاپو وامی دارد

همچون آواز زیبای پرندگان

همچون هوهوی باد

همچون خش خش برگ

همچون سلام آب به سنگ

همچون بازی دریا با ساحل

و چه صبور باید بود

ما در بند زمانیم

زمان است که فاصله می آفریند

یا شاید فاصله زمان را

هرچه هست،

سکوت مرگ یا هیاهوی عشق

هردو در این فاصله اند

اما در ربط عاشقانه

آنگاه که نگاه در نگاهید

آنگاه که معشوق را می شنوید

نه هیاهوست نه سکوت

حالت مبهمیست

گویا در یک لحظه همه غرقند

همه ماتند

وتو هستی و معشوق

در یک لحظه ی ابدی

این جادوی بی نظیر

همان لحظه ی آغاز است

که مدام هستی از آن می زاید

که قانون جاودان آفرینش است

و چه سخت است که

بدانی همه ماتند و لحظه ای بعد

همه رسواگر!

اما سلام ای عشق!

درود ای خداوند عشق!

که تو رسواترین عالمی

که تو ساقی مدام بزم عاشقانی

که تو عشق جاری ابدی هستی

جامم هماره تشنه است

شرابم بنوشان که مانده ام

رهایم نکن، بدم، روح بدم

بر تن خسته ام، بر قلب گرفته ام

بر روح دربندم

پروازم بیاموز

من پرنده ی آتشم، پرنده ی عشق

وجودم آتش است

بدم بر آتشم

که برآیم دگرباره از خاکسترم

که شوم مست

که شوم باقی سرمست

که شوم هست

در عشقت

 

“سید مرتضی موسوی (مهراز)”

سبد خرید
پیمایش به بالا