آخرین نگاه

“آخرین نگاه”

 

چه حکایتیست در آخرین نگاه؟

نگاه پنهان من

در نگاه لرزان تو

هویداست!

و نگاه لرزان تو

در نگاه پنهان من

چو دریایی

و قصه ی قوهای سپید

بر بلندای آسمان ابری آن

پرواز رهنوردان عشق را مانَد

که دل سپرده بودند و می رفتند

غنچه های نورسیده ی یاس و سوسن و سنبل

که پیله شکفتند و پروانه ای گشتند

رازدانه های عشق و امید

که صنوبری گشتند

تا بلندای آسمانهای بی پایان

و اکنون،

چرایی دریای مواج نگاهت را

می فهمم

که روزمرگی پرده ای گشت

میان نگاههایشان با خورشید

که شاخ و برگ صنوبر، نماند بر ساقه

که شاهپرک، چراغ دید و خورشید ندید

که غنچه سوخت

بی سایه ی صنوبر، بی امید

ولی بشنو با من

سرود پیشواز مهر تابان را

که از جام سرخ لبالب

و شهد گلهای معطر

رموز جاودانگی، هر دم

نوایی دل نشین دارد:

بیا که رهرو راه سرخ شقایق باشیم

بیا که سایه ی امید بر خستگان باشیم

بیا که مرد عمل، بی ریا باشیم

بیا که عشق پاک بی کران باشیم

 

“سید مرتضی موسوی (مهراز)”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Scroll to Top